جدول جو
جدول جو

معنی کوه کندن - جستجوی لغت در جدول جو

کوه کندن(سَ / سِ شُ دَ)
شکافتن و تراشیدن کوه، گشادن وساختن راهی یا برآوردن صورت و نقشی را:
مرا زین کوه کندن حاصل این بود
نشد کارم میسر مشکل این بود.
نظامی.
به گرد عالم از فرهاد رنجور
حدیث کوه کندن گشت مشهور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
کوه کندن
شکافتن و تراشیدن کوه، گشادن و ساختن راهی یا بر آوردن صورت و نقشی را
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوک کردن
تصویر کوک کردن
در موسیقی مرتب کردن و هماهنگ ساختن آلات موسیقی، پیچاندن فنر ساعت که به کار بیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوه کردن
تصویر شکوه کردن
گله کردن شکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپه کردن
تصویر کپه کردن
توده کردن روی هم انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپ کردن
تصویر کوپ کردن
بریدن زبانزدی در منگیا (قمار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کول کردن
تصویر کول کردن
حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت
فرهنگ لغت هوشیار
مرتب کردن آلات موسیقی و پیچانیدن فنر ساعت که بکار بیفتد آهنگ دادن ساز ها میزان کردن آلات موسیقی، منظم کردن حرکات دستگاه ساعت بوسیله پیچاندن فنر مخصوص، بانگ زدن (در زبان هروی مستعمل بود) : وی میگفتی که بخیابان هری کوک کنم یعنی بانگ زنم، متغیر ساختن عصبانی کردن، تحریک کردن وادار کردن بعملی: او را کوک کردند برود کشتی بگیرد، بر سر حرف آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرارفتن فاتولیدن رحلت کردن مهاجرت کردن منتقل شدن افراد ایل یا لشکریان از جایی بجایی: سید محمد گفت: دیگر روز نماز عید بگزاردند و سلطان کوچ کرد و نظام الملک سه روز مقام کرد، فوت کردن در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
رحلت کردن کوچ کردن: لشکر مغول نیز بدین خبر از خوف منهزم کوج کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته کردن
تصویر کوته کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوت کردن
تصویر کوت کردن
روی هم انباشتن، توده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپه کردن
تصویر کوپه کردن
روی هم انباشتن چیز را توده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
نابینا ساختن اعماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر کندن
تصویر گوهر کندن
گوهر از کان برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوک کردن
تصویر کوک کردن
((کَ دَ))
هماهنگ کردن سازها و آوازها، تحریک کردن، برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کول کردن
تصویر کول کردن
((کَ دَ))
حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوت کردن
تصویر کوت کردن
((کَ دَ))
توده کردن، انباشتن روی هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کره کردن
تصویر کره کردن
((کُ رِّ. کَ دَ))
کنایه از زیاد شدن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپه کردن
تصویر کپه کردن
آکومولاسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کپه کردن
تصویر کپه کردن
Bale
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
Blind
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کپه کردن
تصویر کپه کردن
enballer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
cegar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
blenden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کپه کردن
تصویر کپه کردن
balen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کپه کردن
تصویر کپه کردن
fazer fardos
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کپه کردن
تصویر کپه کردن
wiązać w belki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کپه کردن
تصویر کپه کردن
укладывать в тюк
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
ослеплять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
осліплювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کپه کردن
تصویر کپه کردن
укладати в тюк
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
cegar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کپه کردن
تصویر کپه کردن
hacer fardos
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کور کردن
تصویر کور کردن
oślepiać
دیکشنری فارسی به لهستانی